برگی از داستان مهاجر نوشته نهاد علی‌بیک‌زاده

ساخت وبلاگ

‎دلم می‌خواست با کلماتی شروع کنم که ذهنم را در گرو خود داشته باشد، برهمین اساس برگی از داستان مهاجر را گزیدم، داستانی که همیشه برای من سفری بی پایان است. سفری از خودم تا زم حریر بودن‌هایی که نمی‌دانند چرا آمده‌اند. شروع این کتابچه را مدیون سفری هستم که تجربه‌اش بسیار برایم در این روزها ارزشمند است. و اما از امروز بگویم: که در ادبستانی ساکنم که درس می‌آموزم نوشتن، خواندن و چگونه گفتن و..  این روزها بهتر از هر روز دیگری می‌دانم نگفتن‌هایم در گذشته موجب شد تا امروز کمی آسوده تر باشم اما از صفحه گاهی با نوشته های نهاد علی بیک زاده می‌خواهم به دل ماجرایی بزنم که تنها مخاطب آن شاید خودم باشم و هزار نسخه شعری که در دفترم جاماند و با هر مشقتی که بود به دست کسی نرسید.

برگی از داستان مهاجر تقدیم به کسانی که اهل خواندن هستند

 

غازهای وحشی برای استراحت دیگر زمانی نداشتند آن‌ها در آخرین تلاش‌هایشان بر سبکای بادهای سرد رو به جنوب سوار شدند و خودشان را بر فراز اقیانوس رها ساخته بودند. گه گاهی تکانی به خود می‌دادند تا از آن بلندا و سواری بادها دور نمانند شدت باد به قدری سرعت آنان را زیاد کرده بود که مثل شهاب سنگ‌های سرگردانی از بالای خشکی‌های کوچکی که به زحمت خود را از آب بیرون کشیده بودند می‌گذشتند. برخی از این شبه جزایر مملو از درختان تو در تو می‌نمود و برخی هم صخره‌های سهمگینی بودند که موج‌های اقیانوس را درهم می‌شکستند. راه زیادی آمده بودیم حالا دیگر به نظر من زمان استراحت و پایان دادن به گرسنگی بی‌پایان سفر برفی ما شده بود. چقدر این دنیا گاهی عجیب می‌شود روزی با تفنگ سرپر کدخدا همراه قاسم برای شکار غاز‌های وحشی به صحرا می‌رفتیم حالا، با غازهای وحشی همسفری شده‌ایم که بارمان راهم می‌کشند می‌بینی هنوز آنان برده‌های ما هستند یک زمان گوشت‌شان را میخوریم یک زمان دیگر بربال‌شان می‌نشینیم و سفر می‌کنیم بشر ذاتا سلطه‌گر و خود خواه است. حتی در ابراز احساساتش، خودخواهی‌شان موج می‌زند مثل همین اقیانوس آرام و بی‌پایان...

ادامه مطلب مراجعه به کتاب مهاجر
برگرفته از #کتاب #داستانی #مهاجر
نوشته #نهاد_علی_بیک_زاده

طعم خوشبختی...
ما را در سایت طعم خوشبختی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nahadbeikzadeh بازدید : 73 تاريخ : سه شنبه 25 دی 1397 ساعت: 21:31